قسمت ششم ^^^^^*^^^^^ گاهی ترس باعث میشه بی دین بشی. ایمانت رو ببازی. خودت رو به بیخیالی بزنی اما آخرش می بینی نه فایده نداره یه چیزی از ته مانده های غیرت در وجودت می جوشه بعد از دو روز از ظهر عاشورا، تن پر تیغ و بی سر شهدا همچنان زیر آفتاب. در بیابان بی آب مانده بود. اهالی کوفه دلشان می سوخت هر چقدر خودشان را بی بیخیالی میزدند باز هم نمی توانستند منکر جنگ نا برابر و شهدای غلتیده به خون و خاک را فرا موش کنند از طرفی از یزید و یزیدیان واهمه داشتند. درست سومین روز بعد عاشورا بود زنی با سر تا سر غرور بیل بر دستش گرفت و رو به قبیله صدایش را بلند کرد. اگر شما ها مردان غیرت ندارید من دارم. چطور دلتان می آید تن امامی که خودتان دعوتش کردید در بیابان بماند. من خودم برای دفن آن شهدا می روم اینگونه شد که شهدای کربلا بر دست قبلیه بنی اسد به خاک سپرده شدند. و چهارمین روز قبلیه بنی اسد علیه یزید قیام کردند و به حلم الناس من ینصرون مولا پاسخ دادند ^^^^^*^^^^^
o*o*o*o*o*o*o*o چشاتو ببند و اینارو تجسم کن و هرکاری میگم رو انجام بده یادتون باشه قبل از کامل خوندن متن باید اجراشون کنید چون بعد از خوندن جواب درستی نمیگیرین پس لطفا همراه با خوندن انجام بدین:) پاهاتو صاف دراز کن و آروم بدنتو شل کن و فکر کن که در جریان آب رودخونه ای حالا آروم دستاتو حرکت بده به جلو و عقب و تجسم کن که داری توی آب خودت رو حرکت میدی حالا همینجور آرامش خودت رو حفظ کن و آروم پاهاتو جمع کن و به حالت چهارزانو بشین بعد دستات رو آروم دوطرفت بالا نگه دار و مثله بال زدن پرنده ها اونارو آروم تکون بده تجسم کن در حال پروازی و سعی کن بدنتو سبک فرض کنی بعد در آرامش کامل حالت نشستنتو حفظ کن وکف دستات رو جلوی صورتت به هم بچسبون و سرت رو به چپ و راست تکون بده چشمها بسته در تمام مراحل در همین حین دستهاتون رو تا جلوی قفسه سینه پایین بیارین سرتون رو ثابت نگه دارین و آروم لبخند بزنید این لبخند رو چندبار تکرار کنید و عضلات صورتتون رو ورزش بدین حالت بدن حفظ باید بشه مخصوصا دستهاتون بعداز اتمام این مراحل برای ده ثانیه به حروف زیر خیره بشین &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&$$$$$$$$$$$$$$$$$&&&&&&&&&&&&&&&&&&$$$$$&&$$$$$&&$$$$&&$&$&$&$&$$$$$$$$$$$$$$$$$&&$&$&&$$&$$&$$$$&$$$$$&&$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$&$$&$&$$&$$&$$&$&$$&$$$$$$$&$&&$&$&&&&$&$$$&&$&&$&$$&$$$$&$&$&$$&&$$$$$&$$&$$&&$$$$&&&&$&&$&&&&$&&$&&$ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . بعد از ده ثانیه خیره شدن شما حتما باید چیزی نمیبینین نه خیلی جالبه چیزی توش نمیبینین:) 😁 تبریکککک شما این مراحل رو تا آخر طی کردین و به جمع دیوونه های توهمی خوش اومدین 😇 چطوری توهمی 😂😂🖐️ که داری پرواز میکنی ها؟! بال میزنی 😂😂 خب حالا اینو رو یکی اجرا کن جلوی جمع بهش بگو انجام بده 😉 نتیجرو بهم اعلام کنید توهمیا 😂😂😂 o*o*o*o*o*o*o*o
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ یه قانونی هست که میگه دیدن زیبایی ها و امکانات جهان، بذر خواسته ها و آرزوها رو در وجودت میکاره بعد بذر به وسیله باورهات رشد میکنه اگر اون باورها به اندازه کافی درباره ی اون خواسته خالص (هماهنگ) باشن؛ اون خواسته، جزئی از تجربه زندگی شما می شه حالا زمانی که خودت رو در مواجه با زیبایی های جهان قرار میدی صرفاً دونستن این که آدمهای زیادی همین حالا در حال تجربه ی آرزوهای من هستند ناخودآگاه، بذر امکان پذیری اون آرزو رو در ذهنت میکاره و روندی نامرئی در ذهنت شروع به رشد میکنه و ذهنت رو برای داشتنش متقاعد میکنه حالا اگه آگاهانه، به این روند ناخودآگاه قدرت بدی یعنی هرچه بتوانی ذهنت رو با ورودی های هماهنگ با آن خواسته و شواهد و مدارک امکان پذیربودنِ “داشتن آن خواسته” احاطه کنی- اون روند نامرئی که در وجودت برای خلق آن خواسته شکل گرفته، تغذیه می شه و به درجه خلوص فرکانسیِ بیشتری درباره اون خواسته می رسی و طبق قانون خداوند، به سمت ایده ها و راهکارهایی هدایت می شی که شما رو به اون خواسته می رسونه یعنی همزمان که با زیبایی ها، نعمت ها و امکانات جهان مواجه می شی و آدم های زیادی رو می بینی که همین حالا در حال استفاده از اون امکانات هستند، ذهنت متمایل به این سمت می شه که شما هم می تونی اون خواسته رو داشته باشی پس با خواسته ات هم مدار شو؛ و به کمک تبدیل فرکانس حسرت به فرکانس تحسین و تبدیل فرکانس نیازمندی به فرکانس سپاس گزاری و… و در یک کلام تبدیل ترمز به گاز، جلو برو اون وقته که جهان راهی نداره جز آنکه به وسیله
^^^^^*^^^^^ خب، واقعیت اینه که هیچکس به ما قولی نداده بود که قراره همیشه همه چیز گل و بلبل باشه و روزها یکی از یکی بهتر، خوشمزهتر و خوشرنگتر نه، قرار نبوده اینجوری باشه. هرچی که قد کشیدیم و سالهای بیشتری اومدن و رفتن اینو بیشتر و بهتر فهمیدیم فهمیدیم زندگی توو این دنیا آسون نیست ممکنه حتی اون موقعی که فکرش رو هم نمیکردی سکندری بدی بخوری و با صورت پهن زمین شی و تمام سر و شکلت خونی شه ممکنه از آدمی که حتی فکرش رو هم نمیکردی؛ حرفهایی بشنوی که حتی قدرت اینو نداشته باشی در جوابش چیزی بگی ممکنه خیلی راحت، یه روز برای همیشه دیگه یه نفر رو نداشته باشی. همینطور که سالهای بیشتری میگذره، بیشتر میفهمی که یادگار این دنیا برای آدما زخمه که هرکسی روی روح و تنش تا دلت بخواد زخم تازه و کهنه داره. اما میدونی، اگه کم بیاری خیلی راحت از بین میری. راحتتر از چیزی که فکرشو بکنی دقیقا همون موقعی که سکندری خوردی و با صورت پهن زمین شدی و خون خودت رو دیدی و قلبت فشرده شد و یه بغض گنده گره شد توو گلوت؛ باید پاشی هق هق کنون و لنگ لنگون باز بری، انقدر بری که هق هقهات تبدیل بشه به خندههای احمقانه و بلند، باید با همون صورت خونی بخندی و پررو پررو بری حتی اگه قرار باشه باز سکندری بخوری؛ تا رسیدن دفعهی بعدی باید اون دیوونهای باشی که با درد و صورت خونی و رد اشک، داره میخنده هنوز تا روی دنیا رو کم کنه باید پررو باشی پررو باش ^^^^^*^^^^^ مهسا رضائی
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ اشکهای دروغین اطرافیانت رو ناراحت میکنه . . . . خنده ساختگی خودت رو ساکورا هارونو ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
بگفتم ای نگار من __ بیا بنشین کنار من ☺️😊 بگفتا بو میاد جانم __ گوزیدستی و میدانم 🤢😒 بگفتم نازنین من __ نبودم من نبودم من 😱😱😱 بگفتا که چه فکر کردی __ که گوزت اینچنین کَندی 😒😒😑 بگفتم مونس جانم __ دمی ساکت پشیمانم ☹️😞 بگفتا که نگوزیدی __ بگفتا که تو بس ریدی 😡🤢 بگفتم مهربان یارم __ نکن تو اینچنین خارم ☹️☹️ بگفتا خار میباید __ چونین گوزی نمیباید 😒😒 بگفتم ای عزیز دل __ بگفتا کرده ایی باز وِل ؟؟ 😒😒 بگفتم من نه ای جانم __ بگفتا من که میدانم 😱😱😞😞 بگفتم ابرویم رفت __ بگفتا خودت رو کن زَفت 😒😒 بگفتم من کنون شیخم __ نبین بشکسته است شاخم 😞😎 بگفتا که تو گوزویی __ نه شیخی و نه بی بویی 😎🐎💨 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شعر از شیخ المریض عمو حسین پیرزاد :khak: عاشقانه ی گوزی :khak: ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ **♥** دلتون شاد و لبتون خندون *ghalb_sorati*
هیچ وقت حسرت چیزاے بیخودے رو نخور وقتے خودت کاملے این توهین بہ خودتہ کہ خودت رو با یکے دیگہ مقایسہ کنے *♥♥♥♥*♥♥♥♥*
*@@*******@@* ﻗـﺪﺭﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍﺑـﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺳﻔﺖ ﺑﭽسب ﺍﺭﺯﺍﻥ ﻧﻔﺮﻭﺵ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ بةحرفے بةهدیةے بةتوجهی ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﺪ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻗَﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺪﺍنند ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯند ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻣﻔﺖ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﻔﺖ ﻫﻢ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﺎﺵ گـﺮﺍﻥ✌ *@@*******@@*
*~~~~~~~~* یه روز سرد برفی تو پادگان بعد از انجام مسئولیت هام خسته وکوفته تو آسایشگاه روی تختم دراز کشیده بودم امروز بوی کباب کلافم کرده بود آخه عاشق کباب کوبیده بودم هیچ پولی ام نداشتم، فقط کرایه رفتن به خونه رو داشتم ومقدار کمی هم اضافه که نمیشد با اون کباب خرید و خورد یه فکری به سرم زد ، و مثل خوره به جونم افتاده بود سرهنگ گاهی اوقات ماشینش رو میداد میشستم مثل برق گرفته ها از جام پریدم د برو که رفتی در اتاق سرهنگ رو زدم و با احترام نظامی وارد اتاق شدم و رو به سرهنگ گفتم: جناب سرهنگ ماشینتون خیلی کثیف شده اگه اجازه بدین یکی از آشنا هامون کارواش داره ماشینتون رو ببرم اونجا بشورمش سرهنگ فکری کرد وگفت: تو این هوای سرد وبرفی گفتم من بیکارم مشکلی نیست برفه ، بارون نیست که کثیف بشه.... سرهنگ به ماشینش خیلی حساس بود وهمیشه از تمیزی برق میزد سویچ ماشینش رو از داخل کشو میزش بیرون آورد وبه سمتم گرفت و کلی سفارش کرد که مواظب ماشینش باشم ، به دست فرمونم اطمینان داشت، ومیدونست راننده ام سویچ رو انداختم بالا د برو که رفتی هم خدمتیم بچه شهرستان بود و مرخصی داشت ، اونم سوار ماشین کردم و باهم رفتیم مسافر کشی ، چون هواسرد بود ، مسافر زیادبود چند بار ماشین رو پر از مسافر کردم وبه مقصدرسوند مشون، دور آخر بود و ماشین لب به لب از مسافر، حتی جلو دو نفر نشسته بودن پشت چراغ بودم که یه ماشین نظامی بغل ماشین من نگه داشت سرمو که سمت ماشین نظامی کردم کم مونده بود از ترس وخجالت سکته کنم سرهنگ تو ماشین بغل دستم نشسته بود و با قیافه خیلی، خیلی در هم نگام میکرد آب دهنم رو به زور قورت دادم و تو دلم گفتم: الانه که یه چی بگه ولی هیچی نگفت چراغ که سبز شد با سرعت به راهش ادامه داد و رفت منم که سر خوشیم با دیدن سرهنگ دود شده بود ، مسافرا رو پیاده کردم، رفتیم کارواش، ماشین رو دادم برق انداختن . بعد شستن ماشین با هم خدمتیم رفتیم کبابی یه دل سیر نان داغ وکباب داغ خوردیم ، حالا که قرار تنبیه بشیم لااقل دلم نسوزه خلاصه بعد این که دلی از عزا در آوردیم رفتیم پادگان، هم خدمتیم گفت احمدی بیچاره شدیم حالا چیکارمون میکنن، گفتم کاریه که شده هرکی خربزه میخوره پای لرزشم وایمیسه رسیدیم در دژبانی نگهبان گفت جناب سرهنگ منتظرتون هستن سریع برید اتاقشون . آهای چه غلطی کردی احمدی جناب سرهنگ برزخ برزخ بود گفتم برو بابا ماهم با هزار ترسو بدبختی رفتیم دفتر جناب سرهنگ منشی به سرهنگ خبر ورود ما رو داد رنگم مثل گچ دیوار شده بود رفیقم هم بدتر از من بود. داخل شدیم واحترام نظامی گذاشتیم سرهنگ پشت پنجره ایستاده بود وبیرون رو نگاه میکرد برگشت سمت ما ، وبا انگشت اشاره به سمت من و هم خدمتیم ، و گفت تو با ماشین من مسافر کشی میکردی با این الدنگ ، و به هم خدمتیم اشاره کرد با تته پته گفتم نه جناب سر هنگ کنار خیابون وایساده بودن وکسی سوارشون نمیکرد دلم براشون سوخت وسوارشون کردم سرم محکم داد کشید طوری که من و هم خدمتیم از جامون پریدیم سرهنگ گفت: همشون باهم بودن؟؟؟ برو ،برو خودت رو رنگ کن یه آشی براتون بپزم که یه وجب روغن روش باشه روی کاغذ یه چیزایی نوشت و داد دستمون .... وگفت ده روز مرخصی براتون نوشتم تا برید یکم استراحت کنید و آب خنک بخورید تا دیگه از این غلطا نکنید و سه ماه اضافه خدمت و بعد از استراحت ده روزتون تشریف میبرین یه هفته بیگاری مفهوم شد بااحترام نظامی نامه رو از دست سرهنگ گرفتم و با احترام خواستیم از اتاقشون خارج بشیم که جناب سرهنگ صدام کرد وگفت: کارم هنوز باتو یکی تموم نشده بعد از اتمام تنبیهاتت میای کارت دارم دوباره احترام نظامی گذاشتم و گفتم: چشم قربان و از اتاق خارج شدم الان سالها از اون جریان گذشته یادش بخیر هر وقت یاد اون موقع میفتم حالم بد میشه که چطور پیش مافوقم ضایع شدم اون جریان شد درس عبرت تا دیگه از این کارا نکنم ولی اینم بگم بعد اون ماجرا هنوز هم با جناب سرهنگ رفت وآمد خانوادگی دارم، چون بعد از تنبیهاتم حقیقت ماجرا رو به سرهنگ گفتم از اون به بعد هر وقت سر هنگ منو میدید میگفت احمدی هر وقت هوس کباب کردی بیا پیش خودم *~~~~~~~~* سمیه کاظمی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم